در ادبیات اقتصادی، دفاع از اقتصاد اثباتی جایگاهی دیرپا داره. منظور از «اثباتی» در واقع اقتصادیست که از جهتگیری امتناع میکنه و مخصوصا گزارههای اخلاقی رو با اقتصاد مربوط نمیدونه. این نوع از اقتصاد که در مقابل اقتصاد «دستوری» قرار میگیره صرفا به بررسی برای کشف روابط حاکم میان انسانها در دادوستد میپردازه. مثلا اقتصاد اثباتی در بحران مالی اخیر به دنبال علل میگرده و سعی میکنه از این رهگذر به دانش و فهم ما از رفتار انسانها وسعت بده در حالی که اقتصاد دستوری برای کنترل اقتصاد در مسیر خاصی راهکار ارایه میده. این بیتفاوتی اقتصاد اثباتی بی علت نیست. اگر کمی اقتصاد مطالعه کرده باشید بیشک به علل محافظهکاری اقتصادی پی خواهید برد. اقتصادخوانده جماعت بهتر از باقی انسانها به بینتیجه بودن تلاشها پی میبره(چرا که جریان پولی رو برای نمونه از بالا نگاه میکنه در حالی که خود پول اغلب برای آدمی هدف محسوب میشه) و از دید کلان مدرکی برای دفاع از جریانی بر ضد جریان دیگه در دست نداره. این رو گفتم که اگر درگیر اقتصاد نبودید بدونید که اقتصاد اثباتی از سر بیحوصلهگی به بیطرفی رای نمیده بلکه موضوع رو با حساسیت تمام دنبال میکنه و این بیطرفی ریشه در شناخت عمیق فلسفی این جریان داره که در اقتصاد دستوری بسیار کمتر بهچشم میآد.
رشد اقتصادی
با این مقدمه نظرتون رو به تعریف رشد جلب میکنم. رشد در اقتصاد یعنی افزایش تولید. و تمامی انسانها این رو گویا اتفاقی خجسته میدونن. اینکه هر سال بیشتر از پارسال تولید و به تبع اون مصرف کنیم. این تعریف از رشد خاستگاه فلسفی نداره. از دید متودولوِی اقتصادی به چارچوب فیزیوکراتها پابند نیست و در آخر جهتدار بوده و در زمرهی اقتصاد دستوری قرار میگیره.
اگر خاستگاه فلسفی رو در گرو پابندی به «لذتطلبی» بدونیم این رشد متضمن لذت بیشتر نیست چرا که اولا ممکنه افرادی از این رشد ضرر ببینن و ما نمیتونیم میزان ضرر اونها رو با سود مابقی انسانها مقایسه بکنیم(به علت عدم در اختیار داشتن معیار شمارشی برای مطلوبیت که مثلا نمیشه گفت من از یک ماجرا 10 واحد ناراحت و شخصی دیگه 3 واحد خوشحال میشه) و در ضمن در این ماجرا رضایت نسلهای آینده محاسبه نشده.
در مورد دوم که پابندی به اصول فیزیوکراسی بود باید گفت اقتصاد از نوعی نگرش سرچشمه گرفته که تا به امروز همچنان زایا بوده و کموبیش مورد تاییده. و اون هم اینه که نظم طبیعی حالت درست و بهینهست حتی اگر به ظاهر اینگونه نباشه. این موضوع اساس مجادلات بسیاری بوده با این حال جریان حاکم بر اقتصاد امروز کموبیش مدافع فیزیوکراسیه(در اعماق البته چرا که در هر حال این بحثهای فلسفی کمتر مورد توجه هستن امروزه) ولی تعریف رشد از این قاعده سرباز میزنه.
سومی هم که واضح بود(اقتصاد اثباتی که در ابتدا توضیح داده شد).
از دید من تعریف رشد اقتصادی با این توضیحات به شدت ایراد داره و پتانسیلهای این وجود داره که ما حتی شروع به مدلسازی برای اقتصاد بدون رشد بکنیم و نتایج خیرهکننده رو ببینیم. من به این چارچوب بسیار خوشبینم(با تقریب خوبی پیشبینی میکنم که نتایج اون در جهت رضایت آدمیه) و البته کارهایی هم در این زمینه انجام شده. اقتصاد بدون رشد البته نه به این معنی که رشد بده. بلکه منظور پابندی به اصول کلیتریست که به نظم طبیعی از اون یاد میشه و نه اعمال قدرت در جهت حصول به نتایج.
رشد اقتصادی از نظر من خیلی بحث مهم و تعیین کننده ایه و یکی از دغدغه های من اینه که یک تعریف خوب براش پیدا بشه.
یک کامنت داشتم که ترجیح میدهم به صورت ایمیل بنویسم.
آدرس ایمیل این وبلاگ را پیدا نکردم 😦